×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دلتنگی

دوستی

× در مورد دوستی و راز دل نهان ما
×

آدرس وبلاگ من

alirahimi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/daltang

اشعار فریدون مشیری 2

گل خشکیده بر نگه سرد من , به گرمي خورشيد , مينگرد هر زمان دو چشم سياهت تشنه ي اين چشم ام , چه سود , خدا را شبنم جان مرا نه تاب نگاهت . جز گل خشکيده اي و برق نگاهي از تو درين گوشه يادگار ندارم ! ز آن شب غمگين , که از کنار تو رفتم , يک نفس از دست غم قرار ندارم ! اي گل زيبا , بهاي هستي من بود , گر گل خشکيده اي ز کوي تو بردم ! گوشه ي تنها چه اشکها که فشاندم , وان گل خشکيده را به سينه فشردم ! آن گل خشکيده شرح حال دلم بود ! از دل پر درد خويش با تو چه گويم ؟ جز به تو از سوز عشق با که بنالم جز تو درمان درد , از که بجويم ؟ من دگر آن نيستم , به خويش مخوانم , من گل خشکيده ام , به هيچ نيرزم ! عشق فريبم دهد که مهر ببندم , مرگ نهيبم زند که عشق نورزم ! پاي اميد دلم اگر چه شکسته ست دست تمناي جان هميشه دراز است ! تا نفسي ميکشم ز سينه ي پر درد , چشم خدا بين من به روي تو باز است . ===================================د آتش کاروان رفته بود و دیده من همچنان خیره مانده بود به راه خنده میزد به درد و رنجم , اشک شعله میزد به تار و پودم , آه رفته بودی و رفته بود از دست عشق و امید زندگانی من . رفته بودی و مانده بود به جا , شمع افسرده جوانی من ! شعله ی سینه سوز تنهایی باز چنگال جانخراش گشود دل من در لهیب این آتش تا رمق داشت دست و پا زده بود ! چه وداعی , چه درد جانکاهی ! چه سفر کردن غم انگیزی . نه نگاهی چنان که دل می خواست نه کلام محبت آمیزی ! گر در آنجا نمیشدم مدهوش دامنت را رها نمیکردم . وه چه خوش بود , کاندر آن حالت تا ابد چشم وا نمیکردم . چون به هوش آمدم نبود کسی هستی ام سوخت اندر آن تب و تاب هر طرف جلوه کرد در نظرم برگ ریزان باغ عشق و شباب وای بر من , نداد گریه مجال که زنم بوسه ای به رخسارت چه بگویم , فشار غم نگذاشت که بگویم : (( خدا نگهدارت ! )) کاروان رفته بود و پیکر من در سکوتی سیاه میلرزید روح من تازیانه ها میخورد به گناهی که : عشق می ورزید . او سفر کرد و کس نمیداند من درین خاکدان چرا ماندم . آتشی بعد کاروان ماند . من همان آتشم که جا ماندم . ============================= در آئینه ی اشک بي تو سي سال , نفس آمد و رفت , اين گرانجان پريشان پشيمان را . کودکي بودم وقتي تو رفتي , اينک , پير مردي است ز اندوه تو سرشار , هنوز . شرمساري که به پنهاني , سي سال به درد , در دل خويش گريست . نشد از گريه سبک بار هنوز ! آن سيه دست سيه داس , سيه دل که ترا , چون گلي , با ريشه , از زمين دل من کند و ربود ; نيمي از روح مرابا خود برد . نشد اين خاک به هم ريخته , هموار هنوز ! ساقه اي بودم , پيچيده بر آن قامت مهر , ناتوان , نازک , ترد , تند بادي برخاست , تکيه گاهم افتاد , برگهايم پژمرد ... . بي تو , آن هستي غمگين ديگر , به چه کارم آمد يا به چه دردم خورد ؟ روزها طي شد از تنهائي مالامال , شب , همه غربت و تاريکي و غم بود و , خيال . همه شب چهره ي لرزان تو بود , کز فراسوي سپهر , گرم مي آمد در آينه ي اشک فرود . نقش روي تو , درين چشمه , پديدار هنوز ! تو گذشتي و شب و روز گذشت . آن زمان ها , به اميدي که تو , بر خواهي گشت , مي نشستم به تماشا , تنها , گاه بر پرده ابر , گاه در روزن ماه , دور , تا دورترين جاها ميرفت نگاه ; باز ميگشتم تنها , هيهات ! چشمها دوخته ام بر در و ديوار هنوز ! بي تو سي سال نفس آمد و رفت . مرغ تنها , خسته , خون آلود . که به دنبال تو پرپر ميزد , از نفس مي افتاد . در نفس ميفرسود , ناله ها ميکند اين مرغ گرفتار هنوز ! رنگ خون بر دم شمشير قضا ميبينم ! بوي خاک از قدم تند زمان مي شنوم ! شوق ديدار توام هست , چه باک به نشيب آمدم اينک ز فراز , به تو نزديک ترم , ميدانم . يک دو روزي ديگر , از همين شاخه ي لرزان حيات , پر کشان سوي تو مي آيم باز . دوستت دارم , بسيار , هنوز ... .

پنجشنبه 11 اسفند 1390 - 12:01:35 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

ali

alirahimi

http://alirahimi.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 19 آذر 1392   11:35:10 PM

دوستان  عزیز منتظر نظر شما هستم و ایمیل بزنید [email protected]

ali

alirahimi

http://alirahimi.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 19 آذر 1392   11:34:49 PM